واکسن 4 ماهگی
صبح زود بیدار شدیم و بعد خوردن صبحانه و دادن قطره استامینوفن با بابایی به سمت درمانگاه براه افتادیم تو هم خوشحال بودی و خبر نداشتی که چی در انتظارته. وقتی رسیدیم دیدیم خیلیا منتظرن بابایی اسمتو نوشت و منتظر شدیم صدامون کنن بعضی از بچه ها خندون وارد اتاق میشدن و با چشم گریون بیرون میومد ولی بعضی از اونا ساکت بودن و چیزی نمی گفتن اما دستشونو تکون نمیدادن معلوم بود که دستشون درد میکنه. وقتی صدای گریه بچه ای بلند میشد دلم ریش میشد تو چشمام میشد نگرانی رو ببینی و بابایی هم تو رو تو درمانگاه می چرخوند و تو هم کنجکاوانه همه جا رو دید میزدی تا اینکه نوبت ما شد بعد از دادن پرونده و کارت واکسن بابایی تو رو برد برای تزریق . اول قطره فلج اطفال رو ...
نویسنده :
مامان و بابا
19:49